جدول جو
جدول جو

معنی حسن شناس - جستجوی لغت در جدول جو

حسن شناس
(اَ تَ سو تَ / تِ)
زیباشناس. اهل ذوق:
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
حسن شناس
زیبایی شناس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کان شناس
تصویر کان شناس
کسی که به اوضاع معادن و موادی که در آن ها است آشنا باشد، معدن شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
خداشناس، کسی که معتقد به حقیقت و راستی است، آنکه حق نعمت یا خدمت و مساعدت کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند، برای مثال گر انصاف خواهی، سگ حق شناس / به سیرت به از مردم ناسپاس (سعدی۱ - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن شناس
تصویر سخن شناس
کسی که نیک وبد شعر یا نوشته ای را دریابد، سخن سنج، شناسندۀ سخن، سخن دان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ فُ)
نان شناس و خدانشناس، کنایه از عیال و اولاد است
لغت نامه دهخدا
بافت شناس. (لغات فرهنگستان). رجوع به بافت شناس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
سنگ شناسنده. کسی که در علم سنگ شناسی متبحر است. عالم علم الاحجار
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
نزد بلغاء آن است که در ربط لفظی آورد مکرر و مفهوم آن دو چیز باشد و اگر هر دو جا یک مفهوم مراد دارند معنی تمام نگردد. مانند:
ای آنکه خدات داد ملک ابدی
در جان بخشی بنام خود سنگ زدی
اسکندر اگر پیل ز شاهان ستدی
آنی تو که پیل از سکندر ستدی.
این رباعی در آنچه رایات اعلای شاهنشاهی در لکهنوتی بود به انشاء رسید. الغرض، اسکندر نام پادشاه روم و پادشاه لکهنوتی را نیز اسکندر نام بود. و در مصراع سوم مراد پادشاه روم است، و در چهارم پادشاه لکهنوتی و در هر دو جا پادشاه روم مراد نتواند بود، زیرا که کذب محض است. و همچنین پادشاه لکهنوتی در هر دوجا مراد نتوان شد که کذب محض است. و هم مدح نتواند بود زیرا که ملک لکهنوتی از مضافات دارالملک دهلی است. پس پادشاه دهلی را از اخذ پیلان از پادشاه لکهنوتی چه افتخار باشد که بدان کرده آید. پس حسن القیاس کرد. با دل مراد پادشاه روم داشت تا مدح بلیغ خیزد و معنی تمام گردد. کذا فی مجمع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ شُ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. جلگه و معتدل است. 399 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ شَ سَ)
ابن حسین بن سام، ملقب به علاءالدین. اولین فرمانروا از آل شنسب در غوره (545 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
شناسندۀ سخن. سخندان. سخن سنج. ادیب:
سخن شناسان بر جود او شدید یقین
کجا یقین بود آنجا بکار نیست گمان.
فرخی.
دانی که من آن سخن شناسم
کابیات نو از کهن شناسم.
نظامی.
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای دلبرا سخن اینجاست.
حافظ.
بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمند سخن شناس در نقاب شبهه و اقتباس مخفی نخواهد بود. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسج شناس
تصویر نسج شناس
بافت شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
صاحب حق، خداشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کان شناس
تصویر کان شناس
آنکه کان شناسی داند. عالم معدن شناسی معدن شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ شناس
تصویر سنگ شناس
کسی که در علم سنگ شناسی متبحر است عالم علم الاحجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن شناس
تصویر سخن شناس
سخن سنج و سخن دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان شناس
تصویر جان شناس
کسی که معرفت باحوال روح دارد، ولی مرد کامل مرشد قطب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه باحوال اسب و انواع آن معرفت دارد آنکه نیک و بد اسبان را دریابد سر رشته دار و آگاه در کار اسب اسب شناسنده شناسنده اسب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه باحوال اسب و انواع آن معرفت دارد آنکه نیک و بد اسبان را دریابد سر رشته دار و آگاه در کار اسب اسب شناسنده شناسنده اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
زهر شناس آنکه انواع سموم را شناسد زهر شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن شناس
تصویر تن شناس
کسی که به معرفت احوال تن را حاصل کرده طبیب، ظاهری قشری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان شناس
تصویر نان شناس
آنکه نان و طعام را شناسد. یاناشناس و خدانشناس. عیال واولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حق شناس
تصویر حق شناس
((حَ ش))
معتقد به حقیقت و راستی، خداشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دین شناس
تصویر دین شناس
فقیه
فرهنگ واژه فارسی سره
اسم ادیب، سخن پرداز، سخندان، ناقد، سخن فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی سپاس، حق ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک بحرام، نمک نشناس
متضاد: حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخن دان، سخن شناس، نقاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
Toxicologist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روان شناس، متفکّر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
токсиколог
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
Toxikologe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
токсиколог
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
toksykolog
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سم شناس
تصویر سم شناس
毒理学家
دیکشنری فارسی به چینی